امشب یه دفعه شورحسینی مارو گرفت و یه جشن کوچیک خونگی راه انداختم، یکم سرخاب سفیداب و زلفارو سپردیم دست باد داغ سشوار و لباس تمیز و یه لاک رنگی و تو آشپزخونه، یه باقالی پلو با گوشت بعلاوه ی نصب ریسه ی کوچولویی پشت پنجره! و البته مداحی و شلنگ تخته! چنددقیقه هم اسپیکر گذاشتم لب پنجره و همسایه های عزیز رو از این توفیق بی نصیب نذاشتم. الان دیگه هیجانم خاموش شد رفت! همسری افسرده و بی انرژی و چلسکیده وارد شد و یه سطل آب سرد ریخت رو سرم :-) اینجوریه دیگه.
خب طی چند خط بالا خیلی خوب خودمو جلوه دادم ... منم اینقد آدم خوب و نرمالی نیستم و نبودم، همینو بگم که یادم بمونه.
عید همه مبارک باشه، ان شاالله آقا بیان نجاتمون بدن. ازین داغون تر میشه دنیا بشه؟